درباره وبلاگ


به وبلاگ ما (برو بچه های مدیریت)خوش اومدین.این وبلاگ جهت بروز رسانی اطلاعات ما و تبادل نظرات ایجاد شده است.
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 46291
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 259
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


document.write("صبح بخیر! ساعت یک صبح است و چند ساعتی تا طلوع خورشید بیشتر نمانده") if (hr ==2) document.write("ساعت دو صبح هست فکر کنم قصد آشتی با خواب را نداشته باشی !") if (hr ==3) document.write("ساعت 3 صبح است امیدوارم که مطالب ما رو درست ببینی و تو هم تو هم نخونی !") if (hr ==4) document.write("ساعت 4 صبح هست اگر برای نماز صبح بلند شدی انشا الله که قبول باشه !") if (hr ==5) document.write("ساعت پنج صبح است و این نشون می ده که تو آدم سحر خیزی هستی !") if (hr ==6) document.write("ساعت 6 صبح است و بهتره بری و صبحانه را آماده کنی !") if ((hr == 6) || (hr ==7) || (hr ==8) || (hr == 9) || (hr ==10)) document.write("صبح بخیر ! امیدوارم لحظات خوبی را در وب سایت ما بگذارنی!") if (hr ==11) document.write("سایت 11 ظهر است و کم کم داره هوا گرم می شه !") if (hr ==12) document.write("ساعت 12 ظهر است و کم کم باید بری و نهار بخوری !") if ((hr==13) || (hr==14) || (hr==15) || (hr==16)) document.write("عصر بخیر دوست عزیز ! امیدوارم که لظحات خوشی را در وب سایت ما بگذرانی") if ((hr==17) || (hr==18) || (hr==19)) document.write("کم کم داره شب می شه!") if ((hr==20) || (hr==21) || (hr==22)) document.write("شب بخیر !") if (hr==23) document.write("شب خوبی را برایت آرزو می کنم !") if (hr==0) document.write("ساعت 24 است و فکر کنم دیگه باید بری بخوابی !") document.write("
") // End -->

//Ashoora.ir|Hadith Begins

وبلاگى برای دانشجویان رشته مدیریت خدمات درمانی
دانشجویان مدیریت خدمات درمانی 90 اصفهان




 باید بدجنس باشی..!! تا عاشقت باشن......!!

باید خیانت کنی.........!! .......... تا دیوونه ات باشن...!!

باید دروغ بگی...............!!........تا همیشه تو فکرت باشن...!!

باید هی رنگ عوض کنی......!!..............تا دوسِت داشته باشن...!!


اگه ساده ای ...!! اگه باوفایی...!! اگه یک رنگی...!!...همیشه تنهایی...!!



یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی


کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پیدا کن
 
تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم
 
نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم نه آن مریم ترین مریم
 
منم همسقف دیروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را باید به شام سفره بسپارد
اگر سختم اگر دشوار اگر سیل مصیبت وار
اگر تلخم اگر بیمار منم از عشق تو بسیار
 
منم هم خون و هم گریه که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها بر این ویرانه ها افتاد

 



شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : فاطمه نادی


رفتگرها را دوست دارم
هرچند می دانم که خیلی ها می خندند
اما می دانم که تو لبخند خواهی زد
می دانم که لبخند تو مثل خنده ی دیگران از روی تمسخر نیست
کاش من رفتگر خیابان های دلت بودم،
آن وقت هیچ گاه نمی گذاشتم دلت آلوده ی غصه ها بشود
به سلامتی رفتگرا و همه ادمای زحمتکش.......

 



شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : فاطمه نادی

چه کسی میگوید که گرانی شده است؟!

دوره دوره ارزانی است! دل ربودن ارزان، دل شکستن ارزان!

دوستی ارزان است! دشمنی ها ارزان! چه شرافت ارزان!

تن عریان ارزان،آبرو قیمت یک تکه نان!

 و دروغ از همه چیز ارزانتر!!!!!

قیمت عشق چه قدر کم شده است،کمتر از آب روان!

و چه تخفیف بزرگی خورده است،قیمت هر انسان!!!!!!

 



جمعه 1 دی 1391برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : فرشاد حلاجی



چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 9:6 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیردرختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.



چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 9:4 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی

روز دانشجو بر همه همکلاسیان محترم مبارک باد

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ؛ در کتاب تاریخ دبستان ما بیشتر از یک عبارت چند خطی دربارة واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲، چیزی نوشته نشده است. این نگاه گذرا و سطحی که گویا فقط از سر وظیفه به این واقعة مهم در تاریخ انقلاب صورت گرفته، اصلاً کافی نیست؛ چنان که در عمل هم حساسیت، اهمیت و تاثیر این روز در تاریخ انقلاب و بروز و ظهور حوادث بعد از آن، به چشم نیامده است؛ روزی که برای اولین بار، گروه کثیری از نیروهای مسلح ارتش پا به دانشگاه می گذارند؛ تا به زور تهدید و سرنیزه، آن چه را در قاموس خود «نظم» می پنداشتند، در دانشگاه پیاده کنند؛ تا معاون رئیس جمهور آمریکا – که میهمان ویژه دولت به زور بر سر کار آمده زاهدی و سلطنت محمدرضا پهلوی بود – با آسودگی خاطر، قدم به ایران بگذارد؛ مبادا آزادی خواهی دانشجویان آگاه، او را از مکان علم آموزی و بینش افزایی، به تحقیر براند.
بر خلاف آن چه در ذهن ها مانده، برآمده از هیجان کور یک عده دانشجوی جوان نبوده، بلکه حاصل یک روند مبارزاتی عمیق است که تبلور آن در ۱۶ آذر و با شهادت سه جوان دانشجوی برومند، جاودانه شد؛ روزی که به برکت خون این شهیدان روز دانشجو نام گرفت؛ تا رسالت ما را در برابر مبارزه با استکبار و مقابل خون های به ناحق ریختة دانشجویان در صحن مقدم دانشگاه، همیشه مقابل چشم تاریخ، زنده نگه دارد.



چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : مرجان بهرامی

این مطالب صرفا جنبه مکمل داشته و در امتحان از آن سوالی طرح نمی شود

دانلود فایل



جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 21:58 ::  نويسنده : مرجان بهرامی

 به ذهنم رسید که اگه یه پستی داشته باشیم تا در هفته یه موضوع یا یه مسئله یا یه مشکل مطرح شه تا بچه ها نظرشون بدن میتونه خیلی مفید باشه پس  بیایید در تبادل نظر شرکت کنیم.....

اما موضوع بحث این هفته:

اگه  یه فرد بین دوراهی قرار گرفته باشه ؟؟؟راهی اونو بسمت خدا وراهی دیگه اونو بسمت زندگی عادی بکشونه که نتیجه ی شکست در امتحان الهییه

اولا این فرد تردید داره که که راه درست کدومه و ثانیا انتخاب راه حق براش خیلی مشکله

اگه شما بخواید کمکش کنید چیکار میکنید؟



جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 7:47 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی

كارمند تازه وارد 
مردی به استخدام یك شركت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.» 
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟» 
كارمند تازه وارد گفت: «نه» 
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.» 
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.» 
مدیر اجرایی گفت: «نه» 
كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.     

اشتباه موردی
 
كارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.» 
رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.» 
كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من اشتباه های موردی را می‌توانم بپذیرم اما وقتی به صورت عادت شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم.»   



شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی