درباره وبلاگ


به وبلاگ ما (برو بچه های مدیریت)خوش اومدین.این وبلاگ جهت بروز رسانی اطلاعات ما و تبادل نظرات ایجاد شده است.
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 259
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


document.write("صبح بخیر! ساعت یک صبح است و چند ساعتی تا طلوع خورشید بیشتر نمانده") if (hr ==2) document.write("ساعت دو صبح هست فکر کنم قصد آشتی با خواب را نداشته باشی !") if (hr ==3) document.write("ساعت 3 صبح است امیدوارم که مطالب ما رو درست ببینی و تو هم تو هم نخونی !") if (hr ==4) document.write("ساعت 4 صبح هست اگر برای نماز صبح بلند شدی انشا الله که قبول باشه !") if (hr ==5) document.write("ساعت پنج صبح است و این نشون می ده که تو آدم سحر خیزی هستی !") if (hr ==6) document.write("ساعت 6 صبح است و بهتره بری و صبحانه را آماده کنی !") if ((hr == 6) || (hr ==7) || (hr ==8) || (hr == 9) || (hr ==10)) document.write("صبح بخیر ! امیدوارم لحظات خوبی را در وب سایت ما بگذارنی!") if (hr ==11) document.write("سایت 11 ظهر است و کم کم داره هوا گرم می شه !") if (hr ==12) document.write("ساعت 12 ظهر است و کم کم باید بری و نهار بخوری !") if ((hr==13) || (hr==14) || (hr==15) || (hr==16)) document.write("عصر بخیر دوست عزیز ! امیدوارم که لظحات خوشی را در وب سایت ما بگذرانی") if ((hr==17) || (hr==18) || (hr==19)) document.write("کم کم داره شب می شه!") if ((hr==20) || (hr==21) || (hr==22)) document.write("شب بخیر !") if (hr==23) document.write("شب خوبی را برایت آرزو می کنم !") if (hr==0) document.write("ساعت 24 است و فکر کنم دیگه باید بری بخوابی !") document.write("
") // End -->

//Ashoora.ir|Hadith Begins

وبلاگى برای دانشجویان رشته مدیریت خدمات درمانی
دانشجویان مدیریت خدمات درمانی 90 اصفهان




 

کاش این متنو با تمام وجودتون بخونید...
 
 
قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...
هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...
تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.
قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...
آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا


شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : فاطمه سلطانی


عکس پرندگان از نمای نزدیک

باران که میبارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن

 بالاتراز ابرها پرواز میکند این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند....




دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 20:1 ::  نويسنده : فاطمه نادی

1.بغض هایت را برای خودت نگه دار گاهی وقتها سبک نشوی ،سنگین تری...

 

2.فکر به بن بست را باید از بن،بست...

 

3.من از بیگانگان هرگز ننالم/که با من هرچه کرد آن آشنا کرد...

 

4.آدمها نمی فهمندت ،ترجمه ات می کنند آن هم به زبان خودشان...

 

5.اجازه خدا میشه ورقمو بدم؟

میدونم وقت امتحان تموم نشده ولی،خسته شدم...

 

6.روزهای برفیطولانی ترند برای کودکی که از سوراخ کفشش به زمستان می نگرد...

 

7.زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست...

 

8.خداوند می بیند و می پوشاند،مردم نمی بینند و فریاد می زنند...

 

9.زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست...

 

10.می گویی دوست دارم زیر باران قدم بزنم،اما وقتی باران می بارد چتر به دست می گیری؛می گویی آفتاب را دوست دارم ،اما زیر نور خورشید به دنبال سایه می گردی؛می گویی باد را دوست دارم،اما وقتی باد می وزد پنجره را می بندی؛حال دریاب وحشت مرا هنگامی که می گویی دوستت دارم...

 



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : کیانوش کثیری

1.خستم از لبخند اجباری/خسته ام از حرفای تکراری

 

خسته از خواب فراموشی /گم شدن با وهم بیداری

 

این همه عشقای کوتاهو /این تحمل های طولانی

 

سرگذشت بی سر انجام/گم شدن تو فصل طوفانی

 

حقیقت پیش رومون بود /ولی باور نمی کردیم

 

همینه روز روشن هم/ پی خورشید می گردیم

 

نشستیم رو به روی هم /تو چشمامون نگاهی نیست

 

نه با دیدن نه با گفتن/به نبض لحظه راهی نیست...

 

2.به شانه های سست باد منم که تکیه داده ام /به این دو چشم بی گناه عذاب گریه داده ام

 

منم که از کوه خودم همیشه کاه ساختم/برگ برنده داشتم ولی همیشه باختم

 

من از تمام آسمان به یک ستاره دلخوشم/تویی که طول می کشی منم که وقت می کشم

 

نگاه کن صداقتم اسیر صد فریب شد/دل من از هر چه که بود همیشه بی نصیب شد

 

صبح ندیده عمرمان زود غروب می شود/تو خوب زندگی کن و ببین چه خوب می شود

 

کسی برای عاشقی حکم قفس نمی دهد/گنه نکرده آدمی تقاص پس نمی دهد...



یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : کیانوش کثیری

 روزي سقراط حکيم مردي را ديد که خيلي ناراحت و متآثر است. علت ناراحتي اش را پرسيد.

پاسخ داد: “در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم. جواب نداد و با بي اعتنايي و خود خواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم.”
سقراط گفت: چرا رنجيدي؟
مرد با تعجب گفت: “خوب معلوم است که چنين رفتاري ناراحت کننده است.”
سقراط پرسيد: اگر درراه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد و بيماري به خود مي پيچد آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟
مرد گفت: “مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم . آدم از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود.”
سقراط پرسيد: به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم.
سقراط گفت: همه اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي آيا انسان تنها جسمش بيمارمي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نا درست است روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟ بيماري فکري و روان نامش غفلت است و بايد به جاي دلخوري و رنجش نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.
پس از دست هيچ کس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هروقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيماراست.



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 6:18 ::  نويسنده : مصطفی حا جى حسینی

حال دنیا را چو پرسیدم، من از فرزانه ای

گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای

گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند

گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟

گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای



جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : مرجان بهرامی

 

چه رسم جالبی است!!...
محبتت را می گذارند پای احتیاجت...
صداقتت را پای سادگیت,
سکوتت را می گذارند پای نفهمیت...
نگرانیت را پای تنهاییت و
وفاداریت را پای بی کسیت... وآنقدر تکرار می کنند ...

که خودت هم باورت می شود که تنهایی وبی کس و محتاج........


جمعه 28 مهر 1391برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : مرجان بهرامی

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

 

عشق،آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود !

 

گفت یا رب!از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق،دارم کرده ای؟

 

خسته ام زین عشق،دلخونم نکن

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم !

 

گفت ای دیوانه ،لیلایت منم

در رگت پنهان وپیدایت منم

 

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

 

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام درمی زنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

با تشکر از فرستنده شعر :673****0917





چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : ناصر معروف
عارفی میگفت:

در خلوتی به شیشه گفتم: چرا قیمتی شدی؟

گفت: ظاهر و باطنم یکی است.

به نی گفتم: چرا می سوزی؟

گفت: هستیم را نفی کردم، گفتم: نیم، پس دروغ گفتم؛ سوختم.

به طلا گفتم: چرا محبوب انسانها شدی؟

گفت: در زیر زمین و در معادن تحمل قدم های انسان ها کردم، و این تواضع مرا قیمتی کرد.

به شمع گفتم: چرا می سوزی؟

گفت: مرا از موم ساختند، زیرا که زنبور عسل، هر چه از گل های معطر تغذیه کرد، عسل شد

و هر چه از گل های تلخ تغذیه کرد، موم شد و سوختنی.

اولی عسل، خوراک انسان شد و دومی موم، خوراک آتش...

 




 
 

 



چهار شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: 23:53 ::  نويسنده :

1.از خداوند پرسید:اگر  سرنوشت ما از قبل نوشته شده است پس دیگر آرزو کردن چه معنایی دارد؟

خداوند خندید و گفت شاید در سرنوشتت نوشته باشم :هرچه آرزو کرد!!!

2.ایستاده بمیرید بهتر از این است که رو زانوانتان زندگی کنید.(کوروش کبیر)

3.آسایش آدمی در زندانی کردن زبان است.(پیامبر اکرم ص)

4.در شادی علت باشیم نه شریک ،و در غم شریک باشیم نه علت!!!(زرتشت بزرگ)

5.کرم و بخشش قبل از خواهش است.(امام حسن ع)

6.دست مرا از تابوت بیرون بگذارید تا مردم گیتی بدانند با آن همه رنج و ملالت از دنیا چیزی با خود نبردم!!!(اسکندر مقدونی)

7.نشاطی که در نتیجه غم دیگران حاصل شود گناه است.(برتولت برشت)

8.مهم نیست دریا باشی یا یه گودال آب ،زلال که باشی آسمان در توست!!!

9.شگفتا که از مرگ میهراسیم ،اما آرزوی خفتن و رویاهای زیبا را داریم!!!(جبران خلیل جبران)

10.مغرور نشویم،برگ وقتی میریزد که فکر میکند طلاست!!!



دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 9:32 ::  نويسنده : کیانوش کثیری

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد